داروین چگونه داروین شد؟
به گزارش نوای پرنده پارسی، چارلز داروین با نام کامل چارلز رابرت داروین در تاریخ 12 فوریه سال 1809 در شوزبری، شروپشایر انگستان به دنیا آمد. او یک طبعیت شناس انگلیسی بود که نظریه تکامل بر پایه انتخاب طبیعی اش بنیان و اساس مطالعات جدید مربوط به تکامل شد.
به گزارش ایسنا، داروین که نجیب زاده ای خوشرو بود، جامعه ویکتوریایی زمان خودش را با بیان این نظریه که انسان ها و حیوانات نیای مشترک دارند حیرت زده کرد. با این حال نظرات او در خصوص زیست شناسی باعث رشد سطح دانشمندان حرفه ای شد و تا زمان مرگش این تحول در علوم دیگر مانند ادبیات و سیاست نیز گسترش یافت. او در تاریخ 19 آوریل سال 1882 از دنیا رفت و در کلیسای وست مینستر لندن به خاک سپرده شد.
کودکی و تحصیلات
داروین فرزند دوم رابرت وارینگ داروین(Robert Waring Darwin) یک پزشک بود و مادرش سوزانا وجوود(Susannah Wedgwood)، دختر جوزایا وجوود(Josiah Wedgwood) یک سفالگر بود. دیگر پدربزرگ داروین اراسموس داروین(Erasmus Darwin) یک پزشک آزاداندیش و شاعر و نویسنده کتاب زونومیا(Zoonomia) یا قوانین زندگی طبیعی بود.
داروین مادرش را در هشت سالگی از دست داد و سه خواهر بزرگترش او را بزرگ کردند. او از پدرش که مشاهدات پزشکی زیرکانه ای انجام می داد موضوعات زیادی در خصوص روانشناسی آموخت. اما از درس های کلاسیک مدرسه سنتی آنگلیکان شروزبری که در سال های 1818 تا 1825 در آن درس خواند متنفر بود. بعدها علوم در مدارس دولتی، غیر انسانی تلقی شد و مدیر مدرسه داروین را که به شیمی مشغول بود طرد کرد. پدرش در سال 1825 او را که پسری 16 ساله بود به دانشگاه ادینبرو(Edinburgh)فرستاد.
داروین چیزهای کمی از این دانشگاه نیز آموخت. دانشگاه بهتری در آن موقع در بریتانیا وجود نداشت. او در خصوص شیمی سرد شدن سنگ ها در لایه های زمین آموخت و اینکه چگونه پرندگان را براساس سیستم طبیعی جدید دسته بندی کند.
دانشجویان تندرو نیز مطالبی در خصوص علوم قاره ای به او آموختند. دانشگاه ادینبرو دانشجویانی که از سایر دانشگاه های آنگلیکان و آکسفورد و کمبریج طرد شده بودند را نیز جذب می کرد و در جوامع دانشجویی داروین شنید که آزاداندیشان معتقدند توانایی های ذهنی حیوانات و انسان ها یکی است.
داروین مجازات کسانی را که عقاید مخالف داشتند نیز مشاهده نموده بود. او به همراه رابرت ادموند (Robert Edmond) که یک تکامل گرای تندرو بود در کنار دریا حلزون و قلم های دریایی را جمع می کرد. ادموند تبدیل به معلمی برای داروین شد و به او موضوعاتی درباره رشد موجودات آموخت و از ارتباط بین بی مهرگان ابتدایی و موجودات پیچیده که معتقد بود کلید رسیدن به راز موجودات پیچیده است سخن می گفت. داروین مشتاق یافتن پاسخ سوالات بزرگ تر زندگی شد و به آنالیز لاروهای دریایی پرداخت و نتیجه تحقیقاتش را در جوامع دانشجویی بیان نمود.
داروین جوان در محیط فکری غنی دانشگاه ادینبرو چیزهای زیادی آموخت اما پزشکی جزو آن ها نبود. او از کالبدشناسی بیزار بود و کلروفرم حالش را بد می کرد. پدر او به این نتیجه رسید که کلیسا برای یک طبیعت گرای بی هدف مکان مناسب تری است، پس او را در سال 1828 به یک کالج مسیحی در کمبریج فرستاد. داروین در یک محیط کاملا متفاوت اکنون به عنوان یک مرد متشخص انگلیکانی درس می خواند. در آنجا اسب سواری آموخت، تیراندازی کرد و با پسران دیگر به جمع آوری حشرات پرداخت و نفر دهمی بود که در سال 1831 لیسانسش را گرفت. او از استاد جوانش جان استیون(John Stevens Henslow) گیاه شناسی آموخت و در همان سال کشیش آدام سجویک(Adam Sedgwick) او را به یک سفر مطالعاتی زمین شناسی در ولز برد. داروین به توصیه الکساندر وان هامبولد(Alexander von Humboldt) تصمیم به سفر به تیرا دل فوئگو (Tierra del Fuego) جایی در جنگل های آمریکای جنوبی گرفت. او با کشتی اچ ام اس بیگل(HMS Beagle) به همراه کاپیتان 26 ساله ، رابرت فیتزروی(Robert Fitzroy) سفر خود را در دسامبر 1831 از لندن آغاز کرد. در این سفر سلاح، کتاب و چند توصیه از متخصصان باغ وحش لندن به همراه برد.
سفر با کشتی بیگل
این سفر که پنج سال به طول انجامید با سختی های جسمی و روحی ماندن طولانی مدت در کشتی همراه بود، اما به داروین موقعیت هایی برای کشف جنگل های برزیل و کوه های آند(Andes) داد و بر جدیت او اضافه کرد. به عنوان یک نجیب زاده او می توانست مدت های طولانی را خارج از کشتی بگذراند در نتیجه او فقط 18 ماه را در کشتی گذراند.
در روزهای آرام که خبری از دریازدگی نبود داروین از خود می پرسید چرا موجودات دریایی از جمله پلانکتون ها این گونه گسترده در اقیانوس ها هستند؟ جایی که دست هیچ انسانی به آن نمی رسد. در جزایر کیپ ورد در ژانویه 1832 ملوان کشتی گروه هایی از صدف را دید که از میان سنگ ها عبور می کردند این صدف ها نظریه زمین شناختی لایل(Lyell) را تایید می کردند که زمین در بعضی قسمت ها بالا می رود و بعضی نقاط به سمت پایین حرکت می نمایند.
در سالوادور دو باهایا(Salvador de Bahia)برزیل، جنگل های گرمسیری باعث خوشی داروین شد اما ذهن مخالف او با برده داری با دیدن برده داری آن جا آشفته شد.
برای داروین که اغلب تنها بود جنگل های گرمسیری مکانی بودند که شرارت انسان ها را جبران می کردند. او ماه ها در ریودوژانیرو(rio de janeiro) ماند و مجذوب عنکبوت ها شد اما طبیعت بدی های خودش را نیز داشت. او همواره با انزجار از زنبورهای عقربی یاد می کرد که کرم های پیله ساز را زنده در اختیار فرزندانشان قرار می دادند تا آن ها را بخورند. او بعدها این شواهد را موضوعی بر ضد ساختار خیرخواهانه طبیعت دانست.
فسیل های کشف شده توسط او باعث ایجاد سوالات بیشتری شد. داروین در سفرهای دوره ای در طول دو سال به صخره های باهیا بلانکا(Bahía Blanca) و پورتو سان خولیان(Puerto San Julián) استخوان هایی بزرگ از پستاندارانی منقرض شده یافت. او جمجمه ها، استخوان ران و پوسته سخت محافظتی این حیوانات را با خود به کشتی برد. او تصور می کرد این استخوان ها مربوط به کرگدن ها، ماموت ها، آرمادیلوهای غول پیکر و تنبل های زمینی بزرگ الجثه باشد. او همچنین جمجمه 28 اینچی(71 سانتی متری ) اسکلت یک پستاندار اسب مانند را که سری شبیه به یک مورچه خوار داشت 340 مایل(550 کیلومتر) به همراه اسبش با خود آورد. یافتن فسیل تبدیل به یکی از علایق داروین شد و باعث شد تفکر موجودات اولیه و علت انقراض این موجودات غول پیکر در سرش ایجاد گردد.
آنالیز های کوه های آند تغییرات مناطق مختلف را تایید می کرد. پس از آن که کشتی بیگل به جزایر فالکلند(Falkland) رسید، داروین اسکلت های گونه جدیدی از پرندگان ریا(rheas) را پیدا کرد. داروین همچنین در سال 1835 آتش فشان اوزورنو را از نزدیک پس از پیمودن 4 هزار فوت(1200 متر) مشاهده کرد. زلزله والدیویا باعث نابودی کامل شهر کانسپسیون(Concepción) شد، اما چیزی که نظر داروین را جلب کرد صدف های دو کفه ای بستر دریا بودند که همه مرده بودند و در ارتفاعات نهاده شده بودند. این اتفاق نظریه لایل مبنی بر اینکه تغییرات زمین شناسی گذشته علت وجود آنچه امروز می بینیم است را ثابت می کرد.
آنها کشور پرو را در سال 1835 ترک کردند و داروین به جزایر آتش فشانی گالاپاگوس رفت که در آن ایگوانای دریایی و لاک پشت های بزرگ یافت می گردد اما در این جزایر او به چیزی که می خواست نرسید اگرچه بعدها گفت که مرغان مقلد در چهار جزیره مختلف باهم متفاوت بودند اما او نتوانست آن ها را با توجه به جزایرشان طبقه بندی کند. او همچنین نتوانست نمونه هایی از لاک پشت ها را که محلی ها معتقد بودند در هر جزیره متفاوت است جمع آوری کند.
این قهرمانان دلتنگ خانه در آوریل 1836 از تاهیتی، نیوزیلند، استرالیا به خانه بازگشتند. و در راه آنالیز کردند آیا نظریه داروین مبنی بر قرار دریافت صخره های مرجانی در قله کوه ها به حقیقت پیوسته یا نه. او به درستی تصور کرد که این صخره ها در لبه کوه ها نهاده شده اند.
در آخرین سفر، داروین خاطرات 770 صفحه ای خود را به همراه 1750 یادداشت و 12 کاتالوگ از 5436 پوست، استخوان و لاشه به سرانجام رساند. در حالی که همچنان از خود می پرسید: آیا مرغ های مقلد گالاپاگوس متنوع اند؟ چرا تنبل های زمینی منقرض شدند؟ او در حالی به خانه بازگشت که برای تمام عمرش سوال در ذهن داشت.
داروین نظریه برجسته خود را پس از بازگشت از سفر با بیگل به طور خصوصی در سال های 1837 تا 1839 بیان نمود، اما تا دو دهه بعد آن را منتشر نکرد. سپس بعد از گذشت 20 سال آن را در کتاب منشا گونه ها در سال 1859 عمومی کرد که مورد توجه جامعه مدرن غربی نهاده شد.
نظریه تکامل و انتخاب طبیعی
داروین پس از سفرش و با 400 پوندی که سالانه از پدرش می گرفت تبدیل به یک نجیب زاده زمین شناس در میان مردم شده بود. او که اکنون با لایل دوست شده بود در سال 1837 در خصوص گسترش خط ساحلی شیلی در انجمن زمین شناسی صحبت کرد. داروین به وسیله انتشار خاطراتش در مجله زمین شناسی و تاریخ طبیعی کشورهای مختلف که توسط کشتی بیگل بازدید شدند به شهرت رسید. او همچنین با پاداش 1000 پوندی بهترین متخصصان را به کار گرفت و نظر آن ها را در خصوص نمونه های جانورشناسی سفرش منتشر کرد.
در سال های ناآرام پس از جنبش اولین قانون اصلاحات بود که داروین نظریه تکاملش را ابداع کرد. داروین ریشه های توحیدگرایی داشت و عقاید ضد برده داری اش در یادداشت هایش در خصوص صندلی انسان در طبیعت نیز تعیین است. او می گفت: ما دوست نداریم حیوانات را با خود برابر بدانیم. زیرا آن ها را تبدیل به برده های خودمان نموده ایم. بعضی تندروها می پرسیدند که آیا خداوند همه حیوانات را منحصر به فرد آفریده در حالی که همه مهره داران ساختار بدنی یکسان دارند.
یافته های متخصصان داروین را بیشتر به فکر فرو برد. در کالج سلطنتی جراحان ریچارد اوون(Richard Owen) که یک کالبدشناس بود فهمید که اسکلت های کشف شده داروین متعلق به یک کمان دان هستند و فسیل های منطقه پامپاس(Pampas) اصلا شبیه به کرگدن و ماموت نبودند بلکه آرمادیلوهای بزرگ الجثه ای بودند و منقرض شده اند. و جان گولد پرنده شناس بیان نمود که پرندگان گالاپاگوس که داروین فکر می کرد ترکیبی از توکای سیاه، سینه سرخ و سهره باشند، در واقع دوازده گونهٔ متفاوتِ فنچ بودند. هنگامی که گولد مرغ های مقلد جزایر مختلف را به سه دسته تقسیم کرد، داروین یافته های سفر خود را آنالیز کرد اما چگونه این گونه ها از یکدیگر جدا شده بودند؟
برای مدت دو سال او بر روی دلایل انقراض تحقیق و دفتر خود را پر از جزئیات مهم کرد. او زندگی را به عنوان یک درخت می دید و به دنبال پاسخ این سوال بود که آیا تغییرات یک دفعه اتفاق می افتند یا به تدریج؟
او نظریه لامارکی(Lamarckian) مبنی بر اینکه استفاده زیاد از یک عضو باعث رشد آن می گردد را رد کرد و معتقد بود هیچ تفاوتی بین انسان و سایر موجودات مثل زنبورها نیست و انسان را اشرف مخلوقات نمی دانست.
در سال 1838 به علت تپش قلب و مسائل معده به ارتفاعات اسکاتلند رفت و خود را مشغول خواندن کتاب جاده های موازی از گلن روی(Glen Roy) کرد. اما داروین حق داشت نگران باشد. اگر رازش برملا می شد، از جامعه طرد می شد. او در ادینبرو نیز شاهد رسوایی سایر ماده گرایان بود.
داروین از ابتدا انسان و جامعه را نتیجه تکامل می دانست. او رفتارهای شبیه به انسان اورانگوتان ها را در باغ وحش ها آنالیز کرد و غرایز آن ها و تبدیلش به رفتارهای اجتماعی را مشاهده کرد. داروین در سال 1838 بیش از پیش در عقایدش تندرو شد.
داروین تناسب کامل بین نحوه عملکرد طبیعت و فراوری نژادهای جدید را در مقاله توماس مالتوس(Thomas Malthus) در خصوص اصل جمعیت مشاهده کرد. طبق این مقاله مالتوس معتقد بود که جمعیت با تصاعد هندسی رشد می نماید. داروین متوجه شد که رشد بی رویه جمعیت باعث رقابت بر سر منابع غذایی می گردد و در این رقابت آن هایی که ضعیف ترند از بین می فرایند. او که پیش از این معتقد بود جمعیت گونه ها پایدار است اکنون نظریه خود براساس نظریه مالتوس را انتخاب طبیعی نامید.
طبیعت شناس در روستای داون(Downe)
داروین در سال 1842 طرحی 35 صفحه ای از نظریه تکاملش آماده کرد و آن را در سال 1844 گسترش داد اما عجله ای برای انتشارش نداشت. او در سال 1844 نامه ای به اما، همسرش، نوشت و از او خواست در صورت مرگش او باید با پرداخت 400 پوند این اثر را چاپ کند. شاید دلش می خواست پیش از چاپ اثرش بمیرد. در سال 1842 او به روستایی در داون در کنت رفت و از ترس جاده خارج خانه اش را از بین برد و به کلی منزوی شد. و یک زندگی معمولی روزمره پیش گرفت. او به ندرت از رازش سخن می گفت. داروین می گفت: اعتراف به نظریه تکامل مثل اعتراف به قتل است!
از سال 1846 تا سال 1854 او بر روی گونه های کشتی چسب ها مطالعه کرد. او که از تفاوت های جنسی آن ها شگفت زده شده بود متوجه شد که بعضی از ماده ها اندام جنسی نرها را دارند. این موضوع باعث علاقه او به جداشدن نرها و ماده ها از یک هرمافرودیت یکسان شد. او در سال 1853 مدال سلطنتی دریافت کرد.
خاستگاه گونه ها
انگلستان در دهه 1850 شرایطی آرام تر پیدا کرد. در اواسط این دهه متخصصان زمام امور را به دست دریافتد. امتحاناتی را پایه گذاری کردند و حکومت شایسته سالاری را ایجاد کردند. دنیا برای داروین و نظریه اش مکانی امن تر شد. ظهور آزاداندیشانی چون هنری هاکسلی(Henry Huxley) و هربرت اسپنسر(Herbert Spencer) نوید شرایط بهتر برای داروین بودند. داروین که پس از مرگ دخترش آنی در اثر حصبه بیشتر اعتقادات مسیحی اش را از دست داده بود، اکنون شرایط امن تری را تجربه می کرد. او در سال 1854 آخرین مسئله بزرگش یعنی انشعاب گونه ها برای فراوری دسته های تکاملی جدید را حل کرد. او بعد از صحبت با هاکسلی آغاز به نوشتن کتابی سه جلدی در خصوص انتخاب طبیعی کرد. این کتاب باعث ناراحتی حامیان او از کمبریج شد. روزنامه ها به نتیجه ای رسیدند که داروین از آن اجتناب نموده بود: انسان ها از میمون ها تکامل یافته اند و داروین جاودانگی بشر را انکار می نماید. هاکسلی که به همان اندازه که داروین از مجادله متنفر بود از آن خوشش می آمد. این بحث را دست گرفت و دلایل خودش را عنوان نمود. او سه مقاله درباره خاستگاه گونه ها نوشت و کتاب خودش در خصوص تکامل را منتشر کرد.
سرانجام زندگی
داروین که از بیماری آنژین(درد قفسه سینه) رنج می برد در 19 آوریل 1882 در اثر سکته قلبی از دنیا رفت. گروه های بانفوذ می خواستند تا مراسمی با شکوه برای او بگیرند. گالتون از جامعه سلطنتی خواست تا اجازه دفن او در کشور را بدهند و داروین با حضور اشراف در تاریخ 26 آوریل 1882 در کلیسای وست مینستر به خاک سپرده شد.
منبع: عصر ایران